عید
ما، عید شما، عید همه مبارک
عیـــد
آمــد و عیـــد آمـــد
و آن بخت سعید آمد
بـــر گیر و دهل مـــــــی
زن کان ماه پدید آمد
عید آمـــــد
ای مجنــون ،غلغل شنواز
گردون
کــان معتمـــد ســــدره
از عـــــرش مجید آمد
عید آمـــد
ره جویان ، رقصان غــــزل
گویان
کـــان قیصرمــــه رویان
زان قصرمشید آمد
صد معــدن
دانـــایــــــی مجنون
شد وسودایی
کان خــــوبی و زیبـــائی
بی مثل ونــــدید آمد
زان قــــدرت
پیـــوستن، داوود نبــــی
مستش
تا مـــوم کنــــــد
دستش، گرسنگ و حدید آمد
عید آمــــد
و ما بـــــی او عیـــدیم
بیـــــا تا ما
بــــــر عید زنیم این
دم کان خوان و ثرید آمد
زو زهــــر
شکر گـــــردد، زو ابر
قمر گردد
زو تازه تـــر گـــــردد
هــــــر جا که قدید آمد
بــــر
خیز و به میدان رو، در حلقه
رندان رو
رو جـــانب مهمـــان
رو کـــز راه بعیــــد
آمد
غمهـــاش
همـــه شــــادی، بنـدش
همه آزادی
یک دانــــه بـــــــدو
دادی، صد باغ مزید آمد
من بنــــده
آن شـــــــرقم ، در نعمت
آن غرقم
جــــز نعمت پــــاک
او منحـــــو ســو پلید
آمد
بر بند لب وتن زن چون غنچه
و چون سوسن
رو صبــــرکن از گفتن
چــون صبر کلید آمد
( مولانا )
در فرهنگ
و سنن ما افغانها، روز
های وجود دارد که ریشه
تاریخی و فرهنگی داشته
و جلوه ای از باور های است
که حتا تا مقدسات دینی
و مذهبی ما پیش رفته و هویت
فرهنگی و تاریخی جامعه
ما را به نمایش می گذارد.
عید سعید فطر، نیز از همین
روز ها است که علاوه از
این که با مقدسات دینی
و مذهبی ما رابط دارد به
نوعی با فرهنگ ما در آمیخته
است .
بگــــذشت
مــــه روزه ، عیـد آمد
و عید آمد
بگـــذشت
شب هجـــــران معشوق
پدید آمد
آن صبح چو
صادق شد عذرای تو وامق
شد
معشـوق
تـــو عــــاشق شد شیخ
تو مرید آمد
شد جنگ و
نظر آمــــد شد زهر و شکر
آمد
شد سنگ و
گهـــر آمــــد شد قفل
و کلید آمد
جــــان
از تن آلـــــوده هــــم
پــاکــــی رفت
هــــر
چند چو خورشیدی بر پاک
و پلید آمد
از لــــذ
ت جـــــام تو دل مانـــــده
به دام تو
جــان نیز
چــــــو واقف شد او نیز
دوید آمد
بس تـــو
به شایسته بــــر سنگ
تو بشکسته
بس زاهـــــد
و بس عابد کـو خرقه درید
آمد
بــاغ از
دی نامحـــــرم سه ماه
نمـی زد دم
بــر بـــوی
بهـــار تـــــو از غیب
رسید آمد
( مولانا )
با فرا
رسیدن عید سعید فطر ، در
فضائی کشور ما یک نوع هلهله
و شور و شعف بر پا می شود
و در چهره های مردما ن وطن
ما شادی و سرور نقش می بندد
و هر کسی به توان مادی و
سلیقه های خانوادگی خود
به پیشواز این جشن پاک
، خوان عیدی، را به پذیرایی
مهمانانش می گستراند.
فضائی بی الایش و صادقانهء
عید کلیم کدورت ها و کینه
ها را بر میچیند و بجای
آن بستر محبت و صمیمیت،
با فشردن محبت بی ریاء
دستان همدیگر زمینهء
می شود برای پیمان ها،
آشتی و محبت های دامنه
دار بین دوستان، یاران
، خویش و تبار .
عید آمد
عید آمد، یاری که رمید
آمد
عیـــدانه
فراوان شد تا باد چنین
بادا
( مولانا )
عید سعید
فطر، یکی از خجسته ترین
و پاکترین جشن هاست. عید
سعید فطر، عید یکه انسان
مسلمان، در دست آورد،
یک ماه ،عبادت از شست و
شوی درون خویش در جویبار
زلال ایمان، به خاطر رضایت
خدای بی نیاز و پاکی و اطاعت
و رمضان ، جلوه ء منور تری
در چهره اش نمایان می گردد
و توفیق، بر آمدن از زیر
سایه هول نفس سرکش، را
در خود به عنوان حقیقی
جسم انسان، و در روحش انسانیت
خدا داد ، را احساس می کند
و این توفیق آدمی، آزادی
است ، از حلقه های بند گی
نفس و رجعت انسان در قالب
زندگی همراه با درک، احساس
و دید روشن از حیات انسانی،
در دور و براش. در همین جاست
که هر زن و مرد مسلمان با
ادای فریضه ء روزه داری،
با سحرها و افطار هایش
با شب های قدر و مناجات
و نیایش هایش، خود را آدمی
دیگری با روح و روان پاک
و منزه تر احساس می کند.
عید بـــر
عاشقان مبـارک باد
عـــاشقان
عید تان مبارک باد
بر تــو
ای ماه اسمان و زمین
تا بــه
هفت اسمان مبارک باد
عید امد
بــه کف نشان وصال
عاشقان
این نشاـن مبارک باد
روزه مگشای
جز به قند لبش
قنــــد
او در دهان مبارک باد
عید آمـد
کــه این سبکروحان
رطلهای
گــــران مبارک باد
( مولانا)
شادی و
فرحت با نیایش به دربار
خدای حق، نشانهء می شود
از توفیق و آزادگی انسان
از زیر بار هوس های نفس
سر کشش که بیان فشردهء
فلسفه بر پایی این جشن
پا ک به عنوان عید عاشقان
پاک باز آزمایشی است از
صبر، تحمل ، برده باری
، متانت و استطاعت دلباخته
گان ایمان به هدایات خداوندی
.
و این هم
چند چاربیتی فلکلوریک
وطن ما که غربت نشینان
و آنانیکه از آغوش پر محبت
وطن بدور اند با زمزمه
آن درد های عید بی جم جوش
غربت را تصویر کرده اند.
روز عیــــد
رمضــــــان ، اس خدایا
دلم از غصهء غربت بریان
اس خدایا
همـــــه
در خاک خـود مست ومستان
ســـرما عید ســــوزان
اس خـــــدایا
روز عــیـد
رمضــــان اس خــــــدا
جان
خانه های همه پر زمهمان
اس خدا جان
دلـــــم
از بــــی کسی غربت در
گرفته
ســـر ما این شام ظلمت
تا کی خدا جان